حقیقتا یک انسان چقدر باید احمق باشه که در آزادی و رهایی، حسرت روزهای دربند بودن و در اسارت بودن را بخوره .... مرغی که ز کاهلی شد از دست دانه خوار در آشیان ز کنج قفس یاد میکند ,مرغی که زد ناله ها,مرغی که ز باغ پاکبازان باشد,مرغی که بدون سر زنده ماند ...ادامه مطلب
چه صفا به محفلی که ، تو در آن مکان نباشیچه کویر شورزاریست چمنی ، که تو سروآن نباشی به جهنمی که در آن ، ملک العذاب تو باشیبه از آن بهشت برین ، که تو حور آن نباشی همه عمر در عبادت به امید مزد جنت ، که کنار من تو باشیچه جهنمیست بهشتی ، که تو اجر آن نباشی به چه کار من آید ، حَیوان و جام جمشیدکه در این گذار وحشت ، تو کنار من نباشی به خراب خانه ای که درآن ، تو نگار آن باشیبه از آن تاج محل وَ قصری ، که تو خاتونش نباشی همه شب بفکر اینم بود آیا لحظه ایی تو ، بفکر من باشیبه ندا در امد و گفت قرار ما اینبود ، که توقع ایی نباشی شبزده, ...ادامه مطلب